Web Analytics Made Easy - Statcounter

«عصر دوشنبه افراد زیادی مقابل زندان عادل‌آباد شیراز جمع شده بودند تا شاهد آزادی یک زندانی باشند؛ پسری که در ۱۵سالگی و بر سر اشتباهی بزرگ به اتهام قتل دستگیر و در دادگاه به قصاص محکوم شد. او ۱۸سال در زندان بود و در این مدت شش بار پای چوبه‌ دار رفت اما در آخرین روزهای ۳۳سالگی‌اش از زندان آزاد شد تا هم تولدش را در کنار خانواده‌اش جشن بگیرد و هم سال نو را کنار آنها تحویل کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

»

روزنامه همشهری نوشت: «محمدرضا از سال ‌۸۲ به جرم قتل مردی به نام محمدباقر دستگیر شد و به زندان افتاد. پرونده او پس از پیچ و خم‌های قضایی در نهایت مدتی قبل مشمول ماده ‌۹۱ قانون مجازات اسلامی شد؛ ماده‌ای نجاتبخش که در سال ‌۹۲ تصویب شد و در آن آمده است افراد زیر ۱۸ سال در صورتی که مرتکب قتل شوند، تحت شرایطی قصاص‌ نمی‌شوند اما باید دیه پرداخت کنند.

محمدرضا هر چند پس از تحمل سال‌ها حبس از مجازات قصاص گریخته بود اما به‌ دلیل ناتوانی در پرداخت دیه همچنان در زندان بود تا این که با کمک خیرین، مبلغ دیه فراهم شد و او در آستانه آزادی قرار گرفت.

ساعت‌۱۸؛ زندان عادل‌آباد شیراز

از صبح دوشنبه (۹ اسفند) کارهای قانونی در این پرونده انجام شده و حالا افراد زیادی مقابل در زندان جمع شده‌اند تا شاهد آزادی محمدرضا بعد از ۱۸ سال باشند.

پرونده او در سال‌های گذشته جنجال زیادی در رسانه‌ها به پا کرده بود و حالا علاوه بر خانواده‌اش، افراد دیگری که در این سال‌ها پیگیر پرونده بودند نیز آمده‌اند و برای آزادی محمدرضا لحظه‌شماری می‌کنند. آنها هر بار که در باز می‌شود، به گمان این که محمدرضاست، از جایشان بلند می‌شوند تا این که ساعت شش عصر بالاخره انتظارها به پایان می‌رسد و او که حالا جوانی ۳۳ساله است، در حالی‌ که ساک بزرگی در دست دارد، در آستانه در قرار می‌گیرد.

پسر جوان برای لحظاتی شوکه است و هیچ حرفی نمی‌زند. تا این که در میان جمعیت مادرش را می‌بیند و انگار که تازه باورش شده آزاد است، به سمت او می‌دود. او به پای مادرش می‌افتد، او را می‌بوسد و مادر و فرزند در حالی‌ که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند، گریه می‌کنند؛ صحنه‌ای که اشک خوشحالی را بر گونه‌های حاضران جاری می‌کند.

آغاز یک پرونده جنایی

اما ماجرایی که باعث شد پسری ۱۵ساله به اتهام قتل به زندان بیفتد و ۱۸سال از بهترین سال‌های عمرش را پشت میله‌های زندان سپری کند، به ۲۸ مرداد سال ‌۸۲ برمی‌گردد.

آن روز خانواده مردی به نام محمدباقر که با ماشینش مسافرکشی می‌کرد، به اداره پلیس شهرستان کازرون رفتند تا گزارش ناپدیدشدن وی را اعلام کنند. اگر چه زمان زیادی از آن ماجرا می‌گذرد اما دختر محمدباقر هنوز همه‌ چیز را به‌خوبی به‌ خاطر دارد. او به همشهری گفت: «هنوز وقتی اسم پدرم را می‌شنوم یا می‌خواهم از ماجرایی که برایش رخ داد حرف بزنم، قلبم درد می‌گیرد و دلم برایش تنگ می‌شود.»

او ادامه می‌دهد:‌ «پدرم در آن زمان حدودا ۷۰ ساله بود و با ماشین پیکانش مسافرکشی می‌کرد. آخرین‌ بار چهار نفر را که یکی از آنها محمدرضا (جوان آزادشده) بود به‌ عنوان مسافر سوار کرد اما در بین راه اتفاق هولناکی رخ داد.»

محمدرضا در آن زمان ۱۵سال ‌داشت و به همراه سه پسر دیگر که ۱۸ تا ۲۲ ساله بودند، سوار ماشین مقتول شدند تا آن را سرقت کنند.

دختر مقتول می‌گوید: «در بین راه یکی از آنها با سنگ ضربه‌ای به سر پدرم زد و بعد او را نیمه هوش در صندوق عقب انداختند. آنها مسافتی را با ماشین پدرم رفتند و بعد جایی در حوالی جاده کوره‌کچی توقف کرده و در آنجا محمدرضا پدرم را به قتل رساند و پس از آن که با همدستانش جسد او را به آتش کشیدند، در گودالی دفن کردند.»

خانواده مقتول تا مدت‌ها خبر نداشتند که چه بلایی بر سر او آمده است. «گزارش ناپدیدشدن پدرم را به پلیس اطلاع دادیم و شروع کردیم به پخش‌کردن تراکت و در آن نوشتیم هر کس اطلاعی از پدرم داشته باشد، م‍ژدگانی دریافت خواهد کرد.»

دختر مقتول می‌گوید: «سرانجام پس از دو ماه اسرار ناپدیدشدن پدرم فاش شد. در آن زمان محمدرضا و سه نفر دیگری که سوار بر ماشین پدرم شده بودند، در یک محفل دوستانه در یکی از روستاهای استان فارس ماجرای قتل پدرم را تعریف کرده بودند. یکی از افرادی که در آن محفل حضور داشت و تراکت‌های مژدگانی را دیده بود، به ما زنگ زد و گفت از سرنوشت پدرم خبر دارد. ما هم پلیس را خبر کردیم و  هر چهار نفر بازداشت شدند و محمدرضا به قتل پدرم اقرار کرد و جسد پدرم از گودالی که دفن کرده بودند، بعد از دو ماه خارج و تحویل ما شد. ما در آن زمان درخواستمان قصاص بود چون محمدرضا اگر چه همه می‌گفتند کم سن و سال بوده، اما از نظر هیکل اصلا به ۱۵ساله‌ها نمی‌خورد.»

پایان ۱۸سال کابوس

محمدرضا متولد ۲۷ اسفند ۶۶ است و مهرماه سال ‌۸۲ زمانی که ۱۵ سالش تمام نشده بود، دستگیر شد. او آن زمان در بازجویی‌های اولیه به قتل اقرار کرد و گفت: «آن روز با دوستانم در رودخانه‌ای در کازرون سرگرم شنا بودیم که تصمیم گرفتیم برای تفریح و سرگرمی ماشین سرقت کنیم و با آن دوری در شهر شیراز بزنیم.»

وی ادامه داد: «به‌ عنوان مسافر سوار ماشین شدیم و در بین راه به بهانه این که دوستم می‌خواهد به دستشویی برود، از مقتول خواستیم توقف کند. او توقف کرد و همان دوستم پس از آن که از ماشین پیاده شد، سنگی از بیرون برداشت و به سر مقتول ضربه زد. او از هوش رفت و با کمک هم او  را به صندوق عقب انتقال دادیم و حرکت کردیم. در بین راه انگار مقتول به هوش آمد و شروع کرد ضربه‌زدن به ماشین و این بار من با تسمه او را خفه کردم. پس از آن هم جسد را به آتش کشیدیم و در گودالی دفن کردیم.»

محمدرضا اگر چه به قتل اقرار کرده بود اما مدتی بعد اعترافاتش را پس گرفت و گفت قاتل نیست. او مدعی شد که قاتل اصلی او را فریب داده است. وی توضیح داد: «قاتل یکی از دوستانم بود که پس از این اتفاق به من گفت اگر گیر افتادیم، قتل را گردن بگیر، چون زیر ۱۸سال‌ داری، قصاصت نمی‌کنند. او وعده داد که به مادرم مبلغ قابل‌ توجهی پرداخت می‌کند و از آنجا که ما وضع مالی خیلی خوبی نداشتیم، قبول کردم اما وقتی مادرم به ملاقاتم آمد و متوجه شدم هیچ پولی از سوی قاتل پرداخت نشده تصمیم گرفتم حقایق را بگویم.»

با وجود این که محمدرضا قتل را انکار می‌کرد اما اعترافات اولیه او و بازسازی صحنه قتل که دقیق و مو به مو انجام و از سوی او توضیح داده شده بود، مسیر پرونده را تغییر نداد و او به جرم قتل عمدی به قصاص و به‌ خاطر آدم‌ربایی به حبس محکوم شد. از سوی دیگر همدستان وی ادعای تازه محمدرضا را رد کرده و همه آنها گفتند که پسر نوجوان با تسمه مقتول را خفه کرده است. زمان زیادی طول نکشید که حکم قصاص او در دیوان‌ عالی کشور تأیید و شمارش معکوس برای قصاص پسر نوجوان آغاز شد.

او در این سال‌ها شش مرتبه پای چوبه دار رفت اما هر بار موفق شد از اولیای‌ دم مهلت بگیرد و به زندگی برگردد. تا این که مدتی قبل وکیل او درخواست اعاده دادرسی کرد و چون قاتل در زمان جنایت ۱۵ساله بود، این درخواست پذیرفته شد.

در رسیدگی دوباره به این پرونده که مدتی قبل صورت گرفت، قضات دادگاه با توجه به ماده ۹۱ قانون مجازات اسلامی، محمدرضا را به پرداخت دیه محکوم کردند. به این ترتیب قاتل این پرونده از مجازات قصاص رهایی یافت و حالا باید دیه را پرداخت می‌کرد تا پس از گذشت سال‌ها از زندان آزاد شود. اما خانواده او توان پرداخت پول را نداشتند.

در این شرایط با همکاری تیم صلح و سازش دادسرای جنایی تهران و خانم آذرخانم شهسواری، مسئول کمیته سفیران صلح و دوستی انجمن حمایت زندانیان که در استان فارس فعال است و کمک خیرین مبلغ دیه فراهم شده و به اولیای دم پرداخت شد. با پرداخت این مبلغ محمدرضا عصر دوشنبه از زندان عادل‌آباد شیراز آزاد شد.

او دیروز پس از آزادی گفت: «باورم نمی‌شود که کابوس‌های ۱۸ساله تمام‌ شده است. از سال ‌۸۳ تاکنون تمام سال‌ها را در زندان تحویل کردم. هر سال که تمام می‌شد و وارد سال جدید می‌شدم، نمی‌دانستم آیا در آن سال زنده خواهم بود یا نه. هنوز در شوک هستم و باورم نمی‌شود که امسال در کنار خانواده‌ام سال را تحویل می‌کنم. حتی تولدم را در خارج از زندان جشن می‌گیرم و خیلی خوشحالم.»

وی ادامه داد: «اگر چه از مجازات قصاص رهایی یافتم اما باید دیه می‌پرداختم و آزادی‌ام را مدیون کمک خیرین هستیم؛ چراکه اگر کمک آنها نبود، شاید سال‌های دیگر را باید در زندان می‌ماندم.»

وی گفت: «۱۵ ساله بودم که راهی زندان شدم و حالا روزهای پایانی ۳۳سالگی‌ام را می‌گذرانم که رنگ آزادی را دیدم. زندگی در زندان خیلی سخت است و هر روز آن پشت میله‌ها به سختی شب می‌شود. از خدا می‌خواهم از این لحظه به بعد تا همیشه در کنارم باشد. حالا که به لطف او همه سختی‌ها را پشت سر گذاشته‌ام، زنده مانده‌ام و به بزرگ‌ترین آرزویم که دیدن آزادی و زندگی در کنار خانواده‌ام بود رسیده‌ام.»

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: بین راه آن زمان سال ها اگر چه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۴۹۰۹۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمی‌دهم مگر به شرط...

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسب‌ها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران

دیگر خبرها

  • کابوس اخراج برای پرسپولیس ادامه دارد؛ سروش رفیعی دقیقه 50 دو کارته شد!
  • جود بلینگام: پدرم همیشه پیراهن رئال مادرید با نام و شماره زیدان را در خانه بر تن می‌کرد
  • این مسابقه در تهران صفرصفر نمی‌شود!
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
  • آزادی زندانی پس از تحمل ۱۵ سال حبس
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • زیباترین اما خطرناک‌ترین شهر ساحلی جهان
  • نبرد حساس صدرنشینی در آزادی؛ ذوب آهن، کابوس آبی‌پوشان در خارج از خانه؟
  • فوتبال از دریچه فان؛ متس هوملس، کابوس مهاجمان
  • ادامه روزهای کابوس‌وار مدافع عنوان قهرمانی در لیگ عربستان